ღموج درياღ

 سـلامتے خـودم... 
  
 ڪه باهمه خـنـدیـدم... 
  
 برا همه مرهم بودم... 
  
 همه رو دلـدارے دادم... 
  
 نگراלּ  همه  شـدم... 
  
 به همه اهمیت دادم... 
  
 بغض خـیلیا رو به خـنـده تبـدیل ڪردم... 
  
 ولے هیچڪـس حـتے نفهمیـد تو دل من چے میگذره...

خدایا تو کی میبینی ومیفهمی...

کم آوردم خدا...

تا کی سکوت..؟!

yfrsu5hnwtzzsj4bkf

نوشته شده در چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:کم آوردم,خدا,خسته,,ساعت 13:53 توسط باران| |

 

 

ﻧـــﮕﺎﻫــﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑـــﺎﻻ ﺑـــﺎﺷـﺪ ﺗـــﺎ ﺩﻟـــﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫـــﺎی ﺍﯾـــﻦ ﭘــــﺎﯾــﻴــﻦ ﻧــــﮕـــﻴـﺮﺩ… 

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:16 توسط باران| |

 

گیرم که باخته ام !!!


اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد.


شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!


تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم .


آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم .


لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،


من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی.


زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !


زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !


” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:من زانو نمی زنم,شرنج,موج دریا,اسمان,متن زیبا,ساعت 15:21 توسط باران| |

به طه .... به یس .... به معراج احمد....
به قدر .... و به کوثر.... به رضوان و طوبی....
به وحی الهی ... به قرآن جاری....
به تورات موسی .... و انجیل عیسی....

بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای ، گدایان زهرا(س)....

چه شبها که زهرا دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا

غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما


مسیرت مشخص ... امیرت مشخص
مکن دل دل ، ای دل ... بزن دل به دریا


که دنیا... که دنیا... که دنیا  به خسران عقبی ، نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد
و این زندگانی فانی ، جوانی ، خوشی های امروز و اینجا......
به افسوس بسیار فردا ..... نیرزد.....

اگر عاشقانه هوادار یاری،اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش...
یقینا ... یقینا ... خریدار یاری...

بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را
و یا چون بقیه تو سربار یاری؟

اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری

به گریه شبی را سحر کردی یا نه
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟؟

دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری .... بدان یار ، یاری

و پایان این بی قراری .... بهشت است.....
بهشتی ...... که سرخوش ز دیدار یاری.....

نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته

مبادا بدوزی نگاه دلت را ... به مردم ، که بازار یوسف فروشی در این دوره ی بد ، شدیدا گرفته....


خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است...

به چشمان از غصه گریان مهدی
به لب های گرم علی یا علی اش...
به ذکر حسین و حسن جان مهدی

به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش

به سبحان ... سبحان ... سبحان ...  مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش .... به جاه جلیلش...

به صوت حجازی قرآن مهدی 
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی

به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود ، شهیدان مهدی

مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان


تفضل بفرما بر این بنده ی بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب ، سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان...

یا .......مهدی ....... یا...... مهدی......

مددی

 

نوشته شده در شنبه 5 مرداد 1392برچسب:مکن دل دل ای دل,مسیرت مشخص,حضرت مهدی,ندبه,,ساعت 8:3 توسط باران| |



خنده های ما

در خلال روز های زندگی ،

در عبور  روزهای کودکی ؛

و در شروع یک بلوغ مخملی

 گم شدند ...

آه زندگی !

زود اعتراف کن !

خنده های ما کجاست ؟

دست و نزد کیست ؟

آه زندگی  ...

آی زندگی ...

زود و زود و زود

تند و تند و تند

پاسخم بده ...


نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:پاسخ,خنده,کودکی,گم شده,شادی,اعتراف کن,زندگی,دست کیست,روزهای کودکی,ساعت 8:11 توسط باران| |


تا کی می خوای غصه نداشته هات رو بخوری ؟

زندگی کن ...  با هر آنچه به تو رسیده ...!

نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:زندگی کن,زندگی,نفس,چشم,شقایق,عکس زیبا,موج دریا,غصه,نداشته ها,صبر,ساعت 7:46 توسط باران| |

 

کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند

 

ترکتان نخواهند کرد ؛

 

آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت ...

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:ترک کردن,دلیل ماندن,بهانه,ماندن,قدم,موج دریا,ساعت 9:53 توسط باران| |

   

تصادف مرد و زن زرنگ...

 
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. 

بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی

هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
 
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه
 

شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!… ببینید چه به روز ماشینامون
 

 

اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید  

نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و

 

 

ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم
 
مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف
 

 

خداباشه!
بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملنداغون شده ولی این

 

 

شیشه مشروب سالمه.مطمئنن خدا خواسته که این شیشه

 

 

مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه

 

 

شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم! 
و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.

 
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر

 

چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می

 

 

کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی
 

گردونه به زن. 
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

 
مرد می گه شما نمی نوشید؟!

 
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه

 
- نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !
 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:تصادف مرد و زن,زن زرنگ,مرد,حماقت,دیوانه,موج دریا,ساعت 7:51 توسط باران| |

 

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟

بـگـذار سـخـت باشم و سـرد !!

بـاران کـه بـاریــد... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه!!!

خـورشـیـد کـه تـابـیـد... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!

اشـک کـه آمـد... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!


او کـه رفـت،

نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت...


نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:مهربانی,تنهایی,لبخند تلخ,ساعت 8:29 توسط باران| |

 

 

 

 

 


هيچ وقت با اين دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج

هيچ وقت دل اين دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر

هيچ وقت اين دو تا کلمه رو نگو:
١)نميتونم ٢)بد شانسم

هيچ وقت اين دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غيبت

...هيچ وقت اين دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتياد ٢)امنيت دور از خانه

هميشه اين دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با ياد خدا ٢)دعاي پدرو مادر

هميشه دوتا چيز و به ياد بيار:
١)دوستاي گذشته رو ٢)خاطرات خوبت رو

هميشه به اين دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

هميشه به دو تا چيز دل ببند :
١)صداقت ٢)صميميت

 


اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

 


مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است

 



همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفش شان نیست

 


با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن

و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن

 


هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید

 


مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

 

 

 


شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار

 



یادت باشه که :

در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود می خندی

 


آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است

 


از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار

 


فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد


 


 

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

 


واینم جمله اخر که خیلی زیباست

 

 

وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده، تا خودت باشی و خودش

 



دلم که میگیره آروم خودمو بغل میکنم

دست نوازش به سرم می کشم

لبخند می زنم و آهسته می گم

گریه نکن عزیزم من هستم

خودم به تنهایی

هوای همه نداشته هاتو دارم


نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:دلتنگی,غمگین,ناراحت,شکست,بغل,امن,سکوت,نداشته ها,عزیز,آخر,غم,سرد,عکس غمگین,موج دریا,ساعت 13:33 توسط باران| |


 

           

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

 

خودت میدونی عادت نیست ، فقط دوســـت داشتن محضه

 

کنارم هستی و بازم ، بهونه هامو میگیرم

میگم وای ، چقدر سرده ،‌میام دستاتو میگیرم

 

یه وفت تنها نری جایی ، که از تنهایی میمیرم

 

از اینجا تا دم در هم بری ،‌ دلشوره میگیرم

 

فقط تو فکر این عشقم ، تو فکر بودن با هم

 

محاله پیش من باشی ، برم سرگرم کاری شم

 

میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم

 

تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری

 

تو هم از بس منو میخوای ، یه جورایی خودآزاری

 

یـــــه جـــــــورایـــــــــــــــی ، خــود آزاری

 

 

کنارم هستی و انگار ، همین نزدیکیاست دریا

 

مگه موهاتو وا کردی ، که موجش اومده اینجا

 

قشنگه ردپای عشق ، بیا بی چتر زیر برف

 

اگه حاله منو داری ، میفهمی یعنی چی این حرف

 

میدونم که یه وقتایی ، دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست ، بگم خیلی دوست دارم

 

تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری

 

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری

یه جورایی خودآزاری.......

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:همدم معین,کنارم هستی,معین,دوست دارم,حواسم نیست,عشق,دلم تنگ میشه,محض,خودآزاری,ساعت 7:57 توسط باران| |

 

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد؟

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟

تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیاهیچ می‌دانی،
اگر
عاشق

نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟

 

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط باران| |

 

قابل توجه مهندسین کامپیوتر !!!

 

 

چهار تا مهندس برق، مكانيك، شيمي و كامپيوتر با يه ماشين در حال مسافرت بودن كه يهو ماشين خراب ميشه. خاموش ميكنه و ديگه هر چي استارت ميزنن روشن نميشه.

ميگن آخه يعني چي شده؟

مهندس برقه ميگه: احتمالاً مشكل از مدارها و اتصالاتو سيم كشي هاشه.

يكي از اينا يه ايرادي پيدا كرده.

مهندس مكانيكه ميگه: نه بابا، مشكل از ميل لنگ يا پيستوناشه كه بخاطر كار زياد انحراف پيدا كرده.

مهندس شيميه ميگه: نه، ايراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان كنندگيشو از دست داده.

در اينجا ميبينن مهندس كامپيوتره ساكته و هيچ چي نميگه. بهش ميگن: تو چي ميگي؟

مشكل از كجاست؟ چيكارش كنيم درست شه؟

مهندس كامپيوتره يه فكري مي كنه و ميگه: نميدونم، ولي بنظرم پياده شيم، سوار شيم شايد درست شده باشه!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:کامپیوتر,مهندس,مشکل,آموزش,شیمی,درس,مدرک,مکانیک,ماشین,تجربه,ساعت 9:53 توسط باران| |


رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند
همراه کسانی بودم که همراهم نبودند
وسیله ی کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی عشق چیست؟عشق سکوتی است در برابر همه ی اینها !!!
فکر میکردم تو همدردی !
ولی نه !تو هم ، دردی ….

 

به من چه ، که عکس بی ربطه خوشم اوووووومد گذاشتم..!

دلم خواست ....

نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:بی ربط,الکی,سرکاری, بی حوصله,خوشم اومد,1,بروبابا,,,,,,ساعت 14:41 توسط باران| |

 

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه ی حیات؛

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:تنها,سکوت,غمگین,عکس غمگین,خانه دل,دلتنگ,شادی,غروب,دل,واژه بی نقطه,وسعت,پایان,دور,موج دریا,ساعت 14:20 توسط باران| |


 

شکایت از که کنم کانچه می‏رود به سرم

 

               گناه جهل من و جرم اشتباه من است

 

نه از قضا گله ‏اى دارم و نه از تقدیر

               که دشمنم همه اندیشه تباه من است

نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:سرنوشت,جمله زیبا,قضا و قدر,جهل,جرم,دشمن,صبور,غمگین,آرام,خداون,غمخوار,دل,تقدیر,جمله زیبا سرنوشت,موج دریا,ساعت 7:23 توسط باران| |

 

 

 

این داستان رو کسی برام تعریف کرد و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

 

 

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

 

 

 

 

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

 

 

در ادامه مطلب...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:داستان ترسناک,عجیب,داستان شاد,طنز,جنگل,شب,روح,ترس,جاده,روح,جن,وحشتناک,پایان,قهوه خانه,ماشین,بارون,موج دریا,ساعت 15:17 توسط باران| |

 


نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد

باده خرم عید است که در ساغر شد

روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر

که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .

عید سعید فطر بر شما دوستان مبارک

 

 

نوشته شده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:عیدفطر,تبریک,جشن,رمضان,ساعت 13:53 توسط باران| |

 

  به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد
           کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد

            بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر
          هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد

            خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
               عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد

                                                                                               

نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:دوری,تمام,انتها,عشق,غمگین,رفتی,خداحافظ,داغ,دل شکسته,شاعر,عاقبت,ساعت 16:0 توسط باران| |

 

وبلاگ یک دختر
  

وااااااااااااااااای امروز تفلدمه
تفلد تفلد تفلدم مبارک

25655555544884تا کامنت
-تولدت مبارک خانومی
.
.
.
-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی شدید


وبلاگ یک پسر

آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند

1 کامنت
-حرف مفت نزن

(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:وبلاگ,مطلب خوب,طنز,شاد,خنده,محض خنده,طنز,شوخی,تولد,دختر,پسر,ساعت 7:48 توسط باران| |


                 در دعاهای قنوت سحرت

                             در مناجات خدایی شدنت

                                             هرگز از یاد مبر،من جا مانده

                                          که بی حد به دعا محتاجم

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:مناجات,قدر,رازونیاز,توبه,خداوند,التماس,دعا,محتاج,ساعت 8:44 توسط باران| |




شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع  وگریه و زاری بود. 

در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را،  بالای سرش دید، که  با تعجب و

 حیرت؛  او را،  نظاره می کند !

استاد پرسید : برای چه این همه  ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و  برخورداری از لطف

 خداوند!     

استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟

در ادامه مطلب:


:ادامه مطلب:



شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

 




شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

 


شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

 




شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

 

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.


شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟



شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !



شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !


شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !


شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.


شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.


شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
 
 
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم


شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم


شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…


شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد


شما یادتون نمیاد اون موقع ها وقتی مدادمونو که میتراشیدیم همش مواظب بودیم که این آشغال تراشش نشکنه همینجوری هی پیچ بخوره


 

 


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود.

روی تابلو خوانده می شد: "من کور هستم لطفا کمک کنید."

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه

بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت،

آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و

اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان

کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:

چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه

   خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده

  می شد:

 

 
"امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! 

 

دل شود امشب شکوفا در زمین

می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند

روی ماهت را تجسم می کند . . .


ولادت حضرت مهدی (عج) برهمه عاشقان  مبارک

نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:میلاد امام زمان, عید شعبان,نیمه شعبان,,ساعت 14:57 توسط باران| |


 

من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛



هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند


شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...


بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم  اي يار
خانه‌ي ما اينجاست


تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟ "


(( فريدون  مشيري ))


نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:خانه ای پر دوست,شعر زیبا,خانه دوست,مهروصفا,دوستی,شعرشاد,فریدون مشیری,ساعت 18:49 توسط باران| |


دلي که از بي کسي غمگين است،هر کسي را مي تواند تحمل کند.هيچ ﮐس بد نيست.

 
دلي که در بي اويي مانده است،برق هر نگاهي جانش را مي خراشد.


اما چه رنجي است لذت را تنها بردن و چه زشت است زيبايي را تنها ديدن و چه بدبختي آزار دهنده اي است

تنها خوشبخت بودن! 



در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است .....

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:بی کس ,دل تنها,غمگین,ناراحت,بهشت,عکس غمگین,عکس ناراحت,انتظار,کویر,سخت,بدبختی,ازاردهنده,ساعت 6:41 توسط باران| |



درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند


معنی کور شدن را گره ها میفهمند


سخت است بالا بروی ساده بیای پایین


قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند


یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن


چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .

 

 

نوشته شده در یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:غمگین,متن غمگین,غصه و انتظار,خواندن د رچشمان,نگاه,حرف زدن,خواندن از چشم,سرسره,شعرغمگین,,ساعت 10:50 توسط باران| |


 

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

 

 

در ادامه


:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:نامه پسر,اتفاق, تجارت,بدترین پیش داوری,رویارویی,احساسات,موتورسواری,تیزبینی,جنگل,کارنامه,علم,دعا,نوه ها,ساعت 7:14 توسط باران| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ